آرتامهرآرتامهر، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

آرتامهر نی نی ناز ما

چشمای نازت

نمیتونم احساسمو بگم وقتی دکتر چشماتو معاینه میکرد و تو گریه میکردی و وقتی دکتر با ناراحتی بهمون گفت دقیقا مثله داداشش چشماش 5 نمره ضعیفه انگار تمام زمین و اسمون خراب شد روی سر منو بابا ایستاده بودم دکتر با لحن دلسوزانه ایی گفت بشین دخترم انگار لرزش وجودمو دید شکستم پیر شدم به 4 ساله گذشته برگشتم و مشکلاتی که با آریامهر سر عینک زدنش داشتم نیم نگاهی کردم و با صدای دکتر برگشتم که داشت نمره چشمتو روی اون برگه لعنتی مینوشت بغضم و قورت دادم دست آریامهر و محکم گرفتم تو دستم که هی داشت سوال میپرسید که فلان وسیله چیه و اون عکس چیه خواستم یکم انرزی بگیرم اخه محاله دستای کوچولوی آریا رو بگیرم دستم و انرژی نگیرم ... تو خیلی گریه میکردی بابا در حالی که ...
26 دی 1391

بستنی خور شدن بستنیه ما

اخ که بستنیه خونمون یه مدلی بستنی میخوره که همه رو به هوس میندازه از کثیف کاریهای بستنی میل کردن آقا بگذریم ای کیف میده نگاه کردن بامزه بازی هاش موقع خوردن حتما هم باید شکمو خودش بخوره و حتما هم باید شکلاتی باشه آرتا بستنیه خودشو میخوره ما هم آرتا رو میخوریم ای کیفی میده که نگو       نوش جوننننننننننننننننن   ...
25 دی 1391

دومین یلدای آرتامهر ما

امسال یلدا رو خونه خاله ارزو دعوت بودیم و کلی زدیم و رقصیدیم و خوش گذروندیم اول میخواستم بزارمت پیش مامانم و خودمون بریم ولی بابا نگذاشت و گفت من بدون پسرام هیچ کجا نمیرم اگه سخت واست اصلا نریم خوب منم قبول کردم که شیطونک رو ببریم و بردیمت اصلا اذیت نکردی خدا رو شکر بازی کردی با ستیا و آریامهر یه خورده هم وسط اونهمه سر و صدا پنبه گذاشتم تو گوشات و خوابیدی ههههه قربونت برم من که هندونه مجلس هم بودی خیلی خوش گذشت بهمون و یلدای بیاد ماندنی شد واسمون         اینم عکسای فردای یلدا که قرار بود قیامت بشه و نشد و ما رفتیم برف بازی ♥♥♥   انقدر سر این ادم برفی خندیدیم که ح...
2 دی 1391
1